پائیز

مشخصات بلاگ
طبقه بندی موضوعی

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پاییز» ثبت شده است

قیصر امین پور چه زیبا گفت :


مگر ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺨﺮﯾﺐ ﺭﻭﺡ ﻭ ﻗﻠﺐ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﯾﮏ ﺍﻧﺴﺎﻥ، ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮏ کلمه ﺑﮕﻮﯾﯿﻢ :

"ببخشید"


ﻣﮕﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻋﻤﺮﯼ ﺭﺍ ﻫﺪﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﮔﻔﺖ:

" ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻣﯿﮑﻨﻢ "


مگر ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻏﺮﻭﺭ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺧﺮﺩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﯾﮏ ﮐﻠﻤﻪ ی "ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ " ﻏﺮﻭﺭ له ﺷﺪﻩ ﺍﺵ ﺭﺍ ﭘﯿﻮﻧﺪ ﺑﺰﻧﯽ !!؟؟


مگر ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﮐﺴﯽ ﺯﻭﺩ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﮐﺮﺩ ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﺸﻮﯼ ﺑﮕﻮﺋﯽ:

" ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ "


با ﮔﻔﺘﻦ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ : ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﮐﺮﺩ؟

چه ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺑﺨﺸﯿﺪ؟


گاهی ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻧﯿﺴﺖ ....

  • پائیـــز

دنیا رو می بینی؟ حرف حرف میاره، پول پول میاره، خواب خواب میاره.ولی 'محبت'، "خیانت" میاره!

کاش همه میدانستن دل بستن به "کلاغی که "دل" دارد، بهتر است از "طاوسی که زیبایی" دارد!!

کاش میشد انگشت را تا ته حلق فرو کرد و بعضی دلبستگی ها را یکجا بالا آورد!!!!

وفاداری آدم ها رو "زمان" اثبات می کنه نه "زبان"!!!

زندگى به من آموخت: که"هیچ چیز از هیچ کس بعید نیست"!!!!

این جمله رو هرگز فراموش نکن : "برای دوستت دارم بعضی ها؛ "مرسی" هم زیاد است!!


حسین پناهی

  • پائیـــز

با درد بساز چون دوای تو منم
در کس منگر که آشنای تو منم

گر کشته شوی مگو که من کشته شدم
شکرانه بده که خونبهای تو منم

مولوی

  • پائیـــز

نیلوفرانه دوستت می دارم..!

نه مانند‌ مردمانی که دوست داشتن را 

به عادتی که ارث برده‌اند، 

با طعم غریزه نشخوار می کنند!! 

من درست مثل خودم 

هنوز و همیشه دوستت می دارم... 


بهمن قره داغى

  • پائیـــز

خانمی با لباس کتان راه راه وشوهرش با کت وشلوار دست دوز و کهنه در شهر بوستن از قطار پایین آمدند و بدون هیچ قرار قبلی راهی دفتر رییس دانش گاه هاروارد شدند.


منشی فوراً متوجه شد این زوج روستایی هیچ کاری در هاروارد ندارند و احتمالاً اشتباهی وارد دانشگاه شده اند. مرد به آرامی گفت: «مایل هستیم رییس را ببینیم.»

منشی با بی حوصلگی گفت: «ایشان امروز گرفتارند.»

خانم جواب داد: « ما منتظر خواهیم شد.»


منشی ساعتها آنها را نادیده گرفت و به این امید بود که بالاخره دلسرد شوند و پی کارشان بروند. اما این طور نشد. منشی که دید زوج روستایی پی کارشان نمی روند سرانجام تصمیم گرفت برای ملاقات با رییس از او اجازه بگیرد و رییس نیز بالاجبار پذیرفت. رییس با اوقات تلخی آهی کشید و از دل رضایت نداشت که با آنها ملاقات کند. به علاوه از اینکه اشخاصی با لباس کتان و راه راه وکت وشلواری دست دوز و کهنه وارد دفترش شده، خوشش نمی آمد.

خانم به او گفت: «ما پسری داشتیم که یک سال در هاروارد درس خواند. وی اینجا راضی بود. اما حدود یک سال پیش در حادثه ای کشته شد. شوهرم و من دوست داریم بنایی به یادبود او در دانشگاه بنا کنیم.»

رییس با غیظ گفت :« خانم محترم ما نمی توانیم برای هرکسی که به هاروارد می آید و می میرد، بنایی برپا کنیم. اگر این کار را بکنیم، اینجا مثل قبرستان می شود.»

خانم به سرعت توضیح داد: «آه... نه.... نمی خواهیم مجسمه بسازیم. فکر کردیم بهتر باشد ساختمانی به هاروارد بدهیم.»

رییس لباس کتان راه راه و کت و شلوار دست دوز و کهنه آن دو را برانداز کرد و گفت: «یک ساختمان! می دانید هزینه ی یک ساختمان چقدر است؟ ارزش ساختمان های موجود در هاروارد هفت و نیم میلیون دلار است.»

خانم یک لحظه سکوت کرد. رییس خشنود بود. شاید حالا می توانست از شرشان خلاص شود. زن رو به شوهرش کرد و آرام گفت: «آیا هزینه راه اندازی دانشگاه همین قدر است؟ پس چرا خودمان دانشگاه راه نیندازیم؟»

شوهرش سر تکان داد. رییس سردرگم بود. آقا و خانمِ "لیلاند استنفورد" بلند شدند و راهی کالیفرنیا شدند، یعنی جایی که دانشگاهی ساختند که تا ابد نام آنها را برخود دارد:

دانشگاه استنفورد از بزرگترین دانشگاههای جهان، یادبود پسری که هاروارد به او اهمیت نداد.


تن آدمی شریف است به جان آدمیت

نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

  • پائیـــز

ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ : ﺩﻧﯿﺎ ﺭﻧﮓ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻮﺩ

ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ : ﺩﻧﯿﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﻬﺮ ﻭ ﻣﺤﺒﺖ ﺑﻮﺩ

ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ : ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺁﺷﺘﯽ ﺑﻮﺩﻧﺪ

ﻃﻤﻊ ﺩﺭ ﻣﺎﻝ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﻧﻤﯽ ﺑﺴﺘﻨﺪ

ﻣﺮﺍﺩِ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﺎﻣﺮﺍﺩﯼ ﻫﺎﯼ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﻧﻤﯽ ﺟﺴﺘﻨﺪ

ﺍﺯﯾﻦ ﺧﻮﻥ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﻫﺎ، ﻓﺘﻨﻪ ﻫﺎ، ﭘﺮﻫﯿﺰ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ

ﭼﻮ ﮐﻔﺘﺎﺭﺍﻥ ﺧﻮﻥ ﺁﺷﺎﻡ، ﮐﻤﺘﺮ ﭼﻨﮓ ﻭ ﺩﻧﺪﺍﻥ ﺗﯿﺰ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ !

ﭼﻪ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﻭﻗﺘﯽ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎ ﺍﺯ ﻣﻬﺮ ﺁﮐﻨﺪﻩ ﺍﺳﺖ

ﭼﻪ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﻭﻗﺘﯽ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺩﻫﺮ ﺗﺎﺑﻨﺪﻩ

ﺍﺳﺖ

ﭼﻪ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﻭﻗﺘﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﺯ ﻧﯿﺮﻧﮓ ﺍﺳﺖ

ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ : ﺩﺳﺖ ﻣﺮﮒ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺍﻣﻦ ﺍﻣﯿﺪ ﻣﺎ، ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻣﯽ

ﮐﺮﺩﻧﺪ ...


فرﻳﺪﻭﻥ ﻣﺸﻴﺭﯼ

  • پائیـــز

گفت: تا امروز دیدی من دلی را بشکنم ؟


بغض کردم، خود خوری کردم، نگفتم بارها ...


سید تقی سیدی 

  • پائیـــز