جان گرفته
يكشنبه, ۳ مرداد ۱۳۸۹، ۱۰:۱۵ ب.ظ
از هجوم نغمه ای بشکافت گور مغز من امشب:
مرده ای را جان به رگ ها ریخت،
پا شد از جا در میان سایه و روشن،
بانگ زد بر من: مرا پنداشتی مرده
و به خاک روزهای رفته بسپرده ؟
لیک پندار تو بیهوده است:
پیکر من مرگ را از خویش می راند .
سرگذشت من به زهر لحظه های تلخ آلوده است .
من به هر فرصت که یابم بر تو می تازم .
شادی ات را با عذاب آلوده می سازم .
با خیالت می دهد پیوند تصویری
که قرارت را کند در رنگ خود نابود .
درد را با لذت آمیزد،
در تپش هایت فرو ریزد .
نقش های رفته را باز آورد با خود غبار آلود .
***
مرده لب بر بسته بود .
چشم می لغزید بر یک طرح شوم .
می تراوید از تن من درد .
نغمه می آورد بر مغزم هجوم .
*****
سهراب سپهری
- ۸۹/۰۵/۰۳