پائیز

مشخصات بلاگ
طبقه بندی موضوعی

و شکستم ، و دویدم ، و فتادم

يكشنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۸۹، ۰۹:۵۵ ب.ظ
و شکستم ، و دویدم ، و فتادم

درها به طنین های تو وا کردم.

هر تکه را جایی افکندم ، پر کردم هستی ز نگاه.

بر لب مردابی ، پاره ی لبخند تو بر روی لجن دیدم ، رفتم به نماز.

در بن خاری ، یاد تو پنهان بود ، برچیدم ، پاشیدم به جهان.

بر سیم درختان زدم آهنگ ز خود روییدن ، و به خود گستردن.

و شیاریدم شب یک دست نیایش ، افشاندم دانه ی راز.

و شکستم آویز فریب.

و دویدم تا هیچ. و دویدم تاچهره ی مرگ ، تا هسته ی هوش.

و فتادم بر صخره ی درد. از شبنم دیدار تو تر شد انگشتم ، لرزیدم.

وزشی می رفت از دامنه ای ، گامی همره او رفتم.

ته تاریکی ، تکه خورشیدی دیدم ، خوردم ، و زخود رفتم ، و رها بودم.

سهراب سپهری

  • پائیـــز

نظرات  (۳)

روح سهراب سپهری شاد با این شعر های زیباش
.........................................................................................
درسا حل قلبها این جای پای مهربانان است که می ماند
وگرنه موج روزگار هر ردپایی را پاک می کند


زیاد بود
نخوندم

شرمنده
پاسخ:
اشکالی نداره خانم تنبله!!!!
می بخشم کسانی را که هر چه خواستند با من ، با دلم ، با احساسم کردند
و مرا در دور دست خودم تنها گذاردند و من امروز به پایان خودم نزدیکم ،
پروردگارا. به من بیاموز در این فرصت حیاتم آهی نکشم برای کسانی که دلم را شکستند


دیشب داشتم تو گورستان عشق قدم میزدم خیلی تعجب کردم تا چشم کار می کرد قبر بود . پیش خودم گفتم یعنی این قدر قلب شکسته وجود داره ؟؟ همین طور که می رفتم متوجه یک دل شدم انگار تازه خاک شده بود . جلو رفتم و دیدم روی سنگ قبر چند تا برگ افتاده کنار قبر نشستم و براش دعا کردم وقتی برگ ها را کنار زدم دیدم .... اون دل همون کسی بود که باعث شده بود دل من خیلی پیش ها بمیره


ای کسانی که مامور دفن من هستید مرا درتابوتی سیاه بگذارید تا همه بدانند هرچه سیه روزی بود من کشیدم چشمانم را باز بگذارید تا همه بدانند که چشم براهش بودم و دستم را از تابوت بیرون بگذارید تا همه بدانند چیزی با خود نمی برم یک دسته گل پژمرده روی مزارم بگذارید تا همه بدانند جوانی بودم ولی زود پژمردم


ما ظاهران رفیقان، بس نا رفیق بودیم هر پشت اعتمادی ، زخمی به خنجر کردیم هر سینه رفیقی ، با تیغ کین دریدیم خود کرده ها چه آسان نسبت به داور کردیم با زورقی شکسته پارو به آب دادیم چشمان مادران را دریای احمر کردیم


کاری نکنیم که روزی حتی خودمان هم باور نکنیم که داریم دروغ می گوییم آن هم به خودمان و کاری نکنیم که روزی به خدا هم دروغ بگوییم و ای کاش روزی مردم با صداقتی همچون صداقت چشمهاشان با هم سخن بگویند پروانه سوخت شمع فرو مرد شب گذشت ای وای من که قصه دل نا تمام ماند



همه در دایره ی دوست گرفتار شدند / بی نوا دل که در این دایره پرگار نشد
عاشقان سایه گریز و سایه ی یار شدند / یار از خون دل عشق خبردار نشد
چشم ها مست ز هوشیاری و در خواب شدند / خواب از یاد رخ دوست بیدار نشد
پاسخ:
زیبا بود. واقعا زیبا بود.